محل تبلیغات شما



نمیشه من هیچی نگم، هیچ کاری نکنم، ولی تو بیای؟
نمیشه من حرفی نزنم، دستمم دراز نکنم ولی تو برسی؟
نمیشه پاهامو از تو یخچال درنیارم، ولی برسم بهت؟
نمیشه حداقل تو آذر نری؟ واسا اول دی برو.
چی میگم.
هر روزی که بری اول زمستانه.
وقتی بره دیگه پاییز نیست.
برف داره چی رو از ما قایم میکنه؟
زنده نیستیم، ولی زندگی دست از سرمون برنداشته.
زمستان.

ز مستان چی؟ نمیگی من با آداجیو باخ مست میشم؟ به نظرم یه هجا کم شده تو این فصل ز مستان . احتمالا اولش یه ای وای » بوده. کاملش این بوده که ای وای ز مستان که تو در پیش نباشی . » ای وای بهاری که بیاید و نباشی.

باشه. هیچی.ـ


بذارید بگم.
اول سلام.
می‌شنوی؟
در رو میشه ببندی؟
زیاد طول نمیکشه.
میدونم، اینجا همه چی نامرتبه، شاید یه بویی هم بده، میدونم دیوارای اینجا برات تداعی های ناخوشایندی میکنه
ولی چند دقیقه تحمل کن.
زیر سیگاری لازم نیست.
چایی که میخوری؟
خب خسته نباشی
خیلی خوش اومدی
دلم برات تنگ شده بود
شکر
کاش شکلات داشتم برات بیارم
قند و نباتم هم تموم شده
چایی تلخ میخوری؟
هر کجا دوست داری بشین
چیزی می‌خواستی بگی؟
فراموشش کن
ول کن بره
خوش میگذره؟
چی بگم
میخای بری؟
صبر میکنی منم لباس بپوشم باهات بیام
نمیدونم مزاحمت نمیشم
فرقی نداره
ممنون که اومدی
هیچی

خیلی وقت پیش میخواستم بگم مثل بستن چشم ها میمونه. میدونی نمیتونی تا ابد چشماتو ببندی، میدونی نمیشه و یه لحظه، شاید همین الان، چشماتو دوباره باز می‌کنی، ولی حس دارد چشم را بستن و بستن و بستن و بستن و بستن .

که بعد هر چه زور زدم پلک‌م باز نشد.
کاری دگر نمی‌شود به جز باز زور زدن.
آخر تمام یبوست ز مقعدم، املاءُ لِله آخر درآیدش

دستی دراز به یاری مرده نیست. پیغام آوران سردی خاک‌ند، همه‌ی دست ها و دسته‌ها. جز دست دوست. که انشاءُ لِل الاه آخر دمی بیاید و ما را خفه کند.

چند ساعت است؟ تمام هستی من با دخانیات تفی بی حاصلی گره خورده. به انتهای شبی آمدم که عمق سیاهی چنان زیاد بود که کس قطر چهار سانتُمِتری این آسمان ندید. دارد برای زایش تو درد می‌کشد. هی تو لگد بزن. دارد برای لیس‌ِ‌ش تو شیر می‌شود، { در مستراح } به ناگاه عق بزن. فریاد هم دگر نتوانی؟ بمیر پس. طغیان نخواستیم ز تو نقاش رنگ less. آه ای خفنیت تلالو شده در جدایی‌ِ، بین تو و تمامی ابناء کهکشان. مردی بخواب که روز ها گذشته است. دیگر تمام شده مهلت، سِقط سِقَط.

با این کلام بدنت گرم می‌شود؟

چگونه باید برای تو گفت که من، خواهم که دیگر هیچ کدام این ذهن بازی های غیر انتلکت را ناخواه. ای نخورده از سخن مگو. اول بیا بخور، ببینم، بگایمت.

ای خشم، ای تباهی بی رنگ، ای صدهزار امید ِ سوسک در زیر خشم چکمه ی خشمگین ناتوانی ت، بر کنترل بر امر ادراک نشدنی.
خواهم که بخوابم.ـ
خواهم که هیچ. بعد از سه روز و تمامی. بعد از رفتن میان آدم ها، کسشر گفتن ها به اندازه تمام سیزده روزی که حرف با کسی نزدی کسشر گفتن، باید بعد از چهار ساعت تقلا با تصویر هایی که به هیچ راهی نشانی نداشتند، از این جا سر بیاورم؟ این ؟ خواهم گفتن که این عدالت نیست. گه هم مخور. هی شکر کردم و گفتی سه نقطه ها. هی . استغفِرُ لِلاه گفته ها.

ما را خفه.
مارا بدون هوا.



جمعه کربلا، شنبه از کربلا به بغداد، شنبه شب بغداد، یک‌شنبه کلن بغداد، دو‌شنبه صبح بغداد، اسهال شدید، دو تا خشاب قرص خوردن { هر نیم ساعت یه بار } و راه افتادن به سمت مرز، شب مرز، سه شنبه عصر تبریز. امروز هم سه‌شنبه س. خب تو این نمیدونم چن روز چیکار کردم؟ هیچی؟ فردای اون روزی که اومدم رفتم شهر کتاب با آ و میم، بعد با میم رفتیم عکسامو چاپ کنم، عکسای قبلی از 36 تا 3 تاش قابل چاپ بود. مثل آهن زنگ زدم بعد یه روز میم اومد خونه‌م، جدا شده بود، داستان داش، از یه چیزی می‌ترسید، دو سه روز بعدش هم دوباره میم بهم زنگ زد، همونی که می‌ترسید { ورست کیس سناریو } رفتم از خونه بیرون بعد شب بود، خیابونا حالت سرگیجه داشتن، وینستون قرمز خریدم، بعد با میم رفتیم خونه ی س بعد رفتیم چت کنیم، میم پنیک شد یهو داد میزد میگف پیره پیره پیره. س و اینا هم، هیچی. طرفای صبح بود ساعت پنج داشتن بچه ها میرفتن تو اتاق بخوابن من زدم ازشون بیرون. تو خیابونا چیز شدم. آروم بود ساکت بود. آهنگ گوش نکردم، فکر نکردم، برگشتم. خط مقدمه اینجا. من نمیگما اسمش اینو میگه. نمیدونم چن روزه. تقریبن همه چیزای قابل خوردن رو خوردم. عین حیوون هم گشنه میشدم. تو پرانتز بگم حیوان از حی میاد یعنی کسی که زنده س اصولن. خیلی لفظ مهمیه. ماکارونی صحرایی اول با سویا و سیب زمینی، بعد شد صرفن با رب و نعنا و گیشنیز، سیگار هم که یوخ‌دی. البته توتون سیگارپیچ دارم ولی کاغذ هام، پیپرهام، زیر بارون بودن خیس شدن چسبشون رفته، حالا فقط به قدرت تف من بسته‌ست. الان دیگه ماکارونی‌هام تموم شده، قندهام تموم شده، لحظاتی قبل روغن داشتم میخوردم. اینا بد نیست. اینا معمولی بی حوصله بودنه. اینا حوصله فکر کردن نداشتنه، چطوریه پس می‌نویسم. داشتم نقشه خونه رو روی دستم چیز میکردم، مایکل اسکافیلدی. یه مربع کشیدم. بعد دیدم راه بیرون رفتی نیست که. مگر این که نقطه ی داستان ما یه خط بشه و از وسط مربع بره بیرون. بعد خب نقاشی از سادگی در میاد. نه؟
دیشب سه چهار ساعت برق رفته بود. از ساعت چند بود تا چند؟ دیشب بود؟ حالا. چرا همه چی رو یادت میره؟ من حتی یادم نمیاد که چیا بودن که فراموش کرده بودم.ـ پنیک م.ـ ولی اینا خیلی بنیادی نیست. اینا فک کنم اختلال روانی باشن. شروع کردم به نوشتن که یه نکته رو بگم. آهان یادم اومد. نوشتم ولی پاک کردم.  ترجیح میدم کسشر بگم. خدایا چرا من یادم نمیاد ترجیح درسته یا ترجیه. چرا مجبورم حتمن لحظه ای بش فک کنم تا یادم بیاد؟! به قول اینا خزانه‌ی رفتاری ـم پر شده با رفتارهای گیج و ویج و هاج و واجانه.ـ
زنده ام به زنده نبودن.ـ
شاعر هم نیستم.ـ
هیچی.ـ
هیچِ هیچِ هیچی.ـ

یه شعر حافظ فقط داره هی تو سیاهی دست و پا میزنه، مینویسمش ولی در همین حین هم بهش فک نمیکنم، حتی تلاش نمکنم دقیق گوشش کنم:
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد والله که از آفتاب فلک خوبتر شوی
پس سلام.ـ

عامو کودوم این کسشرا میتونه حال مارو خوب کنه؟ یه نیگاه به پشت سرتم کردی؟ یه نظر منو تو آیینه نیگا کن، ببین یه چرکی گیر کرده لای گلوت. گلو نگو بوگو گیتِ نگهبانی دروازه کهکشان. امروز دیگه جمعه س فردام که شنبه س. پس فرداهم یه شنبه است. پس دیروز نمیتونه بره برا خودش با دوستاش بازی کنه. به هرحال نظر همه محترمه ولی دیکتاتوری تنها راهه. یا دیکتاتوری یا خاک بازی. چادر پوشش خوبیه یهو کل یه چیز در بر میگیره ولی بستر فرهنگی داره. مسلمن الان مسخره س و تلاش برای در دست گرفتن مشتی  شنه. پشتی خیلی مقوله مهمیه حتا از پتو به نظرم مهم تره. اهمیت ولی گرفتنیه دادنی نیست فقط بگیر از هر چی جلوته آهای دراز دست مشنگ بهم یه مشت اهمیت بده جووون! چه نیگاه اهمیتانه ای. خودآزاری خوب نیست. خودآزاری خوب نیست.

کی رو مسخره می‌‌کنیم؟ تقلیل بده، تقلیل بده. پول نداری، به این فک کن. خونواده ت فلان بودن، به این فک کن. دوست دختر نداری به این فکر کن. آینده شغلی نداری به اینا فک کن به اینا فک کن.

تاریخ مونم چیز کسشریه ها اینهمه زور زدیم یه طور دیگه باشیم، بعد اینهمه زور میزنیم یه طور دیگه نباشیم. در حالی که دعوای اصلی بین باشیم یا نباشیم قرار بود باشه. ولی لایف استایل فکر می کنیم. یعنی اون تعلیق لازمه رو انجام نمیدیم. این که یه محیط آزمایشگاهی برای فکرمون ایجاد کنیم که متغیرها توش کنترل شده وارد بشن. لایف استایل میسازیم مدام. هی! من زندگی رو به تخمم گرفتم! »، هی! من دارم تلاش می‌کنم! من ایثارگرم! »، هی! بقیه چقد کسشرن! حالم از همه شون بهم میخوره » یا هی! من چقد خفنم، من جانشین چه‌گوارا م، من ارغوان ِ سایه‌م، من مهدی صاحب‌امانم »
معنا کجاس؟ معنی دهنده کیه؟ رابطه چیه؟

مهدی صاحب زمانه، اوبرمانش نیچه، و من قائل به کلمه، کلمه الوحده و الوحده الکلمه، با واژه ها زیاد دیگه .
نه من هستم نه تو، ماها دروغاییم ، برخورد و اتصال واژه هایییم . فقط کلمه هست، یکی، دو تا ، علی، احمد، محمد، حامد، حمید، محمود، حمود، حمد، حمار، محمور آیا ما راهی به جز توهم داریم برای فهم؟! و چرا ما این سوال را از خودمان میپرسیم؟ کدام عقده و کمبودی را میخواهیم پشت این ها قایم کنیم؟

یک سال بیا از خود بپرس که چرا؟!


نه این نه آن.
نه از رومم نه از زنگم.

صدها ده ها هزار سال
باید خفه شوی
نه عرضه ی زندگی
نه جرئت مرگ
بوی دنیای گه هم زده ات

حفره
حفره
یک چیز خالی هست
مانند سوراخ مستراح
گیر می‌کند
گاهی چیزهای با ارزش مان را از ما جدا می‌کند
فکر می‌کنم بهترین تمثیل این باشد برای من »

من سنگ مستراحم
زندگی عن است
تو آبی





دخترم. دختری که پدرش شهید شده. و از پدرش هیچ چیزی یادش نیست. دخترم. دختری که به او می گویند پدرت شهید شده. در سوریه. دخترم. دختری که پدرش شهید شده. بابایی . چقدر شک . چقدر شک باباجونم. خداروشکر جات خوبه. بابایی دوستت دارم. هرچند راستش یادم نیستت. باید برم بابایی. سرده راستش. بذار یه بار دیگه ببوسمت. بابایی یخ زدی. فک کنم آبیه که من آوردم و گرد و خاک هاتو باش شستم. بابایی غصه نخور هفته دیگه دوباره میام. برات میخام . نمیدونم بابا.


قلبم دوباره تیر میکشه خانم جانی. ازین قرص نارنجیا که زیر بالشت قایم کرده بودی چیزی مونده؟ آب نمیخاد. یه چیزی وسط سینه م تیر میکشه خانم جانی. تو هم حکمن میفهمی ش. تو هم مادری. خانم جانی من هیچوقت نفهمیدم چطوریه این قضیه. آخه میدونی منو آقام میخاس شونزده سالگی بفرسه خونه شوهر. خواستگارم شاگردِ خود آقام بود. بچه دست و پا داری بود. آقامو مث کف دست میشناخت، ماماجانم اولا از دستش خیلی حرص میخورد، ولی بعدن خسته شد، هی ختم یاسین میگرف با چادر سفید میشست اول ایوون تسبیح سوغات کربلا رو دستش میگرفت و ذکر میگفت. آخ ماما جانم. آخ ماما جانم. ینی الان بچه هام کجان؟ علی م کجاس خانم جانی؟ خبری ازش نداری؟ چند وقتیه نیومده، خانم باقری نگفت زنگ زده یا نه؟ یادم باشه ازش بپرسم. فاطمه م هر شب میاد ولی. نه میاد. نصفه شب میاد. شماها خوابید لابد. میاد یه لباس سفیدی میپوشه مث برف. مث ماما جانم میشه. چقدر ماما جان رو دوست داشت فاطمه م. هر شب میاد یه لبخند بم میزنه میگه مادر جان راحتی؟ منم اثر این قرصاس لابد، زبونم لام تا کام هیچی نمیتونم بگم. فقط نگاش میکنم. چقدر دلم هوس بچه های فاطمه رو کرده خانم جانی. نه. نمیاره هیچوقت. نمیدونم چرا. لابد چون نصفه شب میاد، حتمن یه حکمتی داره کارش. شاید بچه هاش بزرگ شده باشن خانم جانی. اونان که دارن حرکت میکنن ما که صاف وایسادیم. نگران علی مم. نکنه چیزیش شده باشه. به آقاش رفت اینم عین شوهر خدابیامرز یه دنده و لج باز و سر تق ـه. باید یه شب بالاخره زور بزنم و از فاطمه بپرسم. اونم که هیچی نمیگه. با یه لباس عین برف  میاد یه تو این سرمم یه چیزی میزنه و میگه خوبی مادر جان؟ راحتی مادر جان و میره. منم نا ندارم صاف وایسم ببینمش.
 فاطمه بچه بود فقط دوست داشت سرخ بپوشه. بزرگ هم که شده بود ول نمیکرد. هرچی آقاش تو گوشش میخوند دختر زشته، آبرو داری کن گوش نمیکرد. تا این که یه روز اومد خونه لباسش یکم زخم شده بود. دلم هری ریخت پایین. به خودم گفتم بیا همونی که میترسیدی. هنوز که هنوز دلم میریزه. فاطمه م هیچی نگفت. هرکاریش کردم هیچی نخورد. یک کلمه حرف نزد. صبح آقاش منو بیدار کرد. دم اذون بود. گف بیدار شو ببین دخترت چیکار کرده. دیدم یه پلاستیک مشکی گرفته دستش که از توش سرخی میزد بیرون. فمیدم فاطمه م چش شده. همه لباساشو با چاقو لت و پاره کرده بود و تو پلاستیک آشغالی گذاشته بود سر کوچه. آقاش نگام کرد. چشاش می لرزید. رفتم در اتاق فاطمه مو آروم باز کردم از لای در دیدمش که وسط اتاق روی قالی دست و پاهاشو تو هم جمع کرده بود و حکمن خواب بود. لباس تنش نبود. یه چادر مشکی انداخته بود رو خودش فقط. چادر مشکی من بود. چادری بود که پارچه شو آقام سال قبلی که به رحمت خدا بره - خدا رفتگان شما را هم بیامرزه خانم جانی - از مکه آورده بود. ماما جانم از چار طاق پارچه شش تا چادر برا من و خواهرام درست کرد و بقیه شم به آت و آشنا ها داد. هر چی آقام با گوش و کنایه بش میگف که حاچ خانم بهتر نیست یه چادر مشکی هم بذارید کنار یه وقت مصیبتی چیزی شد . ماما جانم تسبیحشو می چرخوند و غر غر کنان میگفت مرگ حقه . یا الله . مصیبت ها تو این خونه بعد منه .


پسرم. برادرم. احمق تر از آنم. نیامدم. بیچاره مادرم. بیچاره خواهرم. بیچاره پدرم. بیچاره برادرم. بیچاره بچه ها. بیچاره.


لابد صبح شده. ای بابا. بگذریم.

دماغت را می بویند
مبادا گه اضافی بو کرده باشی
که عشق در پیاله ی دوغ است، ماست کمی آبکی
که سِند ِ لعنت است به نوک پِست گاو ها الکی

تمام این شهر بوی مرا می دهد
یا منی
تمام گور ها به احترام تو دراز کشیده اند
بی حرمت شده ی آواره
در کجا، در کدام شب ها، در کدام جاده ها
چقدر راه های خاک زیاد است
و راه های هوایی کم
کم کم باید راه ها را به آب بکشانید
به گِل
یا به گار
که منظره ش طوفان است
یا توفان
که عشق به گرمی چایی تورا کند محبوس
و بوسه ی سپید دیو بر دهان کیکاووس
و رستمانه ی غیرت
ای منیم آواره گویان ابالفضل

آلتت را می بویند
آلت پرستان
که تو آلتت برای کدام منظره آلت است و برای کدام خاطره است و برای کدام فاجعه شوشول فرنود
نوک ت را به دندان میگیرند
که چرا شیر نمیدهی پِستاندار

و ما که گم شده ایم در سیاهی شب هات
بی نور خورشید حقیقت
بی ماه عشق
ای کلمات

یسمعنی حین یراقصانی
کلمه لیست کالکلمات

بیا در زیر پوستم
نیا در روی پوستم
بیا زیر پوستم قایمت میکنم
گرمت میکنم
میپوشانمت
با نمیدانمی فکرهای کلانی م
که نمیدانمی وجود ندارد

پدرم پارمنیدس بود و مادرم زنتیپی
پسرم . پسرم در زندگی قبلی ش یک کلاغ بود
و دخترم دز زندگی بعدش مرغ ماهی خوار
و همسرم یک الاغ بود

پنج ـین سال گذشت از اولین گذشتنت ای در گذشته
پنج ـین سال گذشت که نیستی
یا پنج سال گذشته و هنوز نیستی
یا نیستی و پنج ـین سال گذشته
زمان دشمن خاطرات است و خاطرات دشمن شکست خورده ی زمان
زبان یا زمان؟
کجاست مکان؟
کدام مکان؟
کجا بر زمین بکوبمت ماه پیکر من
ای یقین گم شده
ای ماهی خیال
ای گم شده در سرسرای پیچاپیچ موال

بی تو در پنجره ها ولوله افتاده، بیا برگردیم
باد اینقد ک کوبیده به دیوار، جنونیده شده، برگردیم
" بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سال ها هجری و شمسی همه بی خورشیدند "
 ناگهان پرده نیانداخته ای ینی چی؟
مست  در خانه ی خود ساخته ای یعنی چی؟
شاه خوبانی و منظور گدایان نشوی؟!
قدر این مرتبه پیچید وَ لو رفته، بیا برگردیم
تا کجا این دفعه در مقصد طوفان رفتیم؟
شاید این سیب خراب است نخور حوا جان
که حواری ِ هوارم پسـر ِ مریم جان
نه هنوز در پی تسلیم نی ام حمد شده
دکمه پاور این تِلویزیون محو شده
سالها هست که در غیبت کبرا هستیم
خویشتن، ما همگی یوسف زهرا هستیم

دماغت را می بوسم.
مجازی ترین ها
اما در دماغت زیست نمیکنم
دماغو ترین ها

دختری ده ساله را تصور کن، که توسط می بیمار یده شده و او را در جایی تنگ، تاریک، کثیف و نمور زندانی کرده.ـ من نمی‌دانم چه کار باید کنم.ـ وقتی م و قربانی خودم هستم.ـ می‌خواهم بمیرم.ـ نمی‌توانم.ـ پس نمی‌خواهم بمیرم.ـ نمی‌توانم.ـ می‌خواهم لذت ببرم، نمی‌توانم.ـ پس نمی‌خواهم لذت ببرم، باز هم نمی‌توانم.ـ می‌خواهم کاری کنم، نمی‌‌توانم. پس نمی‌خواهم کاری کنم، نمی‌توانم.ـ


 


آخرین جستجو ها

Ronald's game وبلاگ تخصصی چاپ دیجیتال سام gaibumagsey Jamel's notes ittabrema critenpoba Margaret's notes sigsitibel dialanglungport daneshjounews1